بین کسی که عاشق شده و کسی که تنها شخصی را دوست داردتفاوت هایی است. نکات زیر به شما کمک می کند که این تفاوت ها را بهتر درک کنید.
1.هنگام دیدن شخصی که عاشق او هستید تپش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهید شد اما هنگامی که کسی را می بینید که فقط او را دوست دارید
احساس سرور و خوشحالی میکنید.
2.هنگامیکه عاشق هستید زمستان در نظر شما بهار است ولیکن وقتی کسی ر دوست دارید زمستان قفط یک فصل زیبا (زمستانی زیبا)در نظر شما خواهد بود
3.وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید ولیکن وقتی به کسی که دوستش دارید نگاه می کنید لبخند خواهید زد.
4. وقتی در کنار معشوقه ی خود هستید نمی توانید هر آنچه که در ذهن دارید بیان کنید اما در مورد کسی که او را دوست دارید این توانایی را خواهید داشت
5.در مواجه شدن با کسی که عاشقش هستید خجالت میکشید و یا حتی دست وپای خود را گم می کنید اما در مورد کسی که دوستش دارید راحت تربوده و توانایی
ابراز وجود خواهید داشت.
6.شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید مستقیم و طولانی نگاه کنید(زل بزنید)اما می توانید به چشمان کسی دوستش دارید به مدت طولانی همراه با لبخند ی بر لب نگاه کنید.
7.وقتی معشوقه ی شما گریه می کند شما نیز بی اختیار گریه خواهید کرد اما در مورد کسی که دوستش دارید سعی بر آرام کردن او می کنید.
8.احساس عاشق بودن و درک آن از طریق نگاه (دیدن)است اما در درک دوست داشتن بیشتر از طریق شنوایی است(از طریق ابرازعلاقه به صورت کلامی)
9.شما می توانید یک رابطه ی دوستی را پایان دهید اما هرگز نمی توانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید چرا که حتی اگر این کار را هم بکنید عشق همچنان
چون قطره ای در قلب شما و برای همیشه باقی خواهد ماند.
مطالب بالا اگر چه تا حد زیادی درست هستند اما به خاطر داشته باشید که مطلق نیستند و اصولا انسان ها و احساسات آنها پیچیده تر از این تحلیل ها است.
همیشه عاشق واقعی باشید و هرگز به آن تظاهر نکنید زیرا ممکن است که شخصی........!
دیگه دوست ندارم
دوستش داشتم ولی اون نمی دوست یک روز وقتی مثل همیشه داشتم بهش فکر میکردم یهو تلفن شروع کرد به
زنگ خوردن.اون بود بهم گفت که می خواد در مورد خودمون حرف بزنه قلبم تندتند می زد نمی دونستم
چی بگم.حل شده بودم بعد از یکم مقدمه چینی چیزی رو که می خواست گفت و بعد سریع قطع کرد.
داشتم دیونه میشدم ای خدا من چی می شنوم باورم نمی شد. بهش زنگ زدم با اسرار من دوباره
حرفشو تکرار کرد من درست شنیده بودم اون گفت که دوسم داره. اون روز بهترین روز
زندگیم بود.چند وقتی که باهم خیلی خوش بودیم.تا اینکه بهونه گیریهاش شروع شد وبعد
کم کم تلفن هامو جواب نمیداد.وقتی چند وقتی دنبال کاراش و رفت واومداش و ....
رو گرفتم دیگه ازش متنفر شدم.حالا داره سعی می کنه که منو خوردکنه ولی دیگه
برام کاراش و حرفاش هیچ ارزشی نداره چون دیگه فراموشش کردم میخوام
اینقدر این جمله رو بلند فریاد بزنم که خودش هر قبرستونی هست با هر
کی هست خوب بشنو و خوب بفهمه وهیچ وقت یادش نره.بلند فریاد
میزنم که دیگه
دوست ندارم............!فاصله
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من وعشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن وگوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم وآن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست
ای کاش
ای کاش در چشم هایت تردید را دیده بودم
یا از همان اول از عشق ترسیده بودم
ای کاش آن شب کهه رفتم از آسمان گل بچینم
جای گل رز برایت پروانگی چیده بودم
گل را به ست تو دادم حتی نگاهم نکردی
آن شب نمی دانی تا صبح لرزیده بودم
آن شب تو با خود نگفتی که برسر من چه آمد
با خود نگفتی زدستت من باز رنجیده بود؟
انگار پی برده بودی دیوانه ات گشته ام من
تو عاشق من نبودی و دیر فهمیده بودم
ازآن شب سرد پاییزکه چشم من به تو افتاد
گفتم که ای کاش شب ها هرگز نخوابیده بودم
از کوچه که می گذشتیم حتی نگاهم نکردی
چشمت پی دیگری بود این را نفهمیده بودم
آن شب من واشک و مهتاب تا صبح با هم نشستیم
ای کاش یک خواب بد بود چیزی که من دیده بودم
تواهل آن دور دستی من یک اسیر زمینی
عشق زمین و افق را ای کاش سنجیده بودم
بی تو چه شب ها که تا صبح در حسرت با تو بودن
اندوه ویرانیت را تنها پرستیده بودم
اندوه بی اعتنایی چه یادگار عجیبی ست
اما چه شب ها که آن را از عشق بوسیده بودم
حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشتت
یک آسمان اشک آن شب در کوچه پاشیده بودم
آنقدر دستهایم را هرشب به آسمان بلند میکنم وآنقدر هر
صبح سجده بر خاک می نهم تا به من نگاه کنی آنقدر
یارب می گویم و حرفهای دلم را برایت شعر میکنم
تا به حرفهایم گوش دهی.می گوینددعارا مستجاب
می کنی پس آنقدر"امن یجیب"می گویم تا دعایم را
مستجاب کنی!ای تکیه گاه عاشقان! تو تنها کسی
هستی که حرفهای دلم را قبل از اینکه شعرشوند
می خوانی. همیشه با من باش...............!!!!
لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ
آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای
در کو چه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با
حسرت جدا کرم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمننای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمهانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب
ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکرغربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره
با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
وبعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو
تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو
هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنتدریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آن که می دانم تو هرگز یاد من را
با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام
برگرد!